عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

عرفان جون

اولین تنهایی باباحسین و گل پسرم

برای اولین بار بدون گل پسرم رفتم بیرون ( هیات امام حسین ) و چون مامان جون نمیخواست بیاد و منم میترسیدم گریه کنی و نتونم آرومت کنم نبردمت و گذاشتمت پیش باباحسین ولی تموم ذهنم پیشت بود و نفهمیدم ١ ساعت چه جوری گذشت ولی بابا حسین خوبت بهم پیامک زد که عرفان خوابه و خیالت راحت باشه و چون رفتنی شیر دوشیده بود و آماده بود میدونستم گرسنه نمیمونی ولی از اینکه کنارم نبودی ناراحت بودم ... همش چهره نازت تو ذهنم بود ... عاشقتم عزیزم ... " خدایا هیچ مادر و پدری را از فرزند دلبندشان دور نگردان " ١٧/٠٩/٩٠ ( پنجشنبه ) ...
22 دی 1391

اولین مهمونی پاگشایی

٠٤ /٠٩/٩٠ = اولین با رکه رفتی خونه خاله زهرا ( مادرزن آینده ات ) = خاله زهرا گل پسر رو پاگشا کرد و سنگ تموم گذاشته بود ( برامون زرشک پلو بامرغ + قیمه سیب زمینی تهیه کرده بود با کلی مخلفات و ... )‌ و هدیه ام 1دست لباس زمستانی 3تیکه آبی رنگ خریده بود. دست خاله زهرا درد نکنه ... انشاله بزرگ شدی براش جبران کنی تموم خوبیها و مهربونیهاش رو عزیزم           ...
3 دی 1391

بیشتر عاشقت شدم

امروز بیشترتر عاشقت شدم عزیزم ... وقتی نگات میکنم بیشتر دیوونه ات میشم ...آخه کم کم به صورتم نگاه میکنی و انگار میخوای باهام حرف بزنی میدونم کوچولویی و من توهم زدم ولی بخدا انگاری با نگاه نازت داری باهام حرف میزنی جیگر...از کنارت بودن لذت میبرم و همش بخودم میگم چطوری میخوای برگردی محل کارت و از عشقت 6 ساعت دور باشی ... خدا خودت هر چی صلاحه همونو بنداز تو دلم ... عرفان عاشقتم ... امروز بدجور عاشقت شدم با نگاه های نانازت         ٠٢/٠٩/٩٠ ( چهارشنبه ) ...
8 دی 1391

روز دهم ولادت گل پسرم

 بازم حموم کردی ( انشاله حمام دامادیت عزیزدل ) ،‌ شب همه دور بودیم و خوش گذروندیم و خوردیم و گفتیم و خندیدیم ولی عرفان خان همش خواب بود ، اما متاسفانه شب تلافی کرد و تا صبح نخوابید و ناله کرد ،‌ من و مامان جون با ناراحتی کنارش بودیم ولی کاری از دستمون بر نیومد آخه نمیدونستیم کجای وجود نازنین گل پسر درد داره ... کاش زبون داشتی و بهمون میگفتی ثمره زندگی مامان و بابا...    خلاصه و متاسفانه  مامان جون 26/08/90 بعد از 10روز تنهامون گذاشت و رفت و دوتامون داغون بودیم ، انگاری تو هم فهمیده بودی چون بی تابی میکردی... خدا سایه شون رو از سرمون کم نکنه  و همیشه سل...
3 دی 1391

هر انسان لبخندی از خداست و تو زیباترین لبخند خدایی ...

  عرفان جونم در روز برفی 15 آبان ١٣٩٠ساعت 12:25 به لطف خداوند مهربان صحیح و سالم در بیمارستان بهمن تهران متولد شد. میدونی چرا اون روز هوا برفی بود چون فرشته ها داشتن ناله و گریه می کردن ! آخه یکی ازشون کم شده بود.    *** فرشته ی آسمانی کوچک، به زمین خوش آمدی ***           عزیزدلم از اول آقا بود و روز اول تولدش رو تا صبح بدون گریه و ناراحتی خوابید. روز دوم تولدش که باید از بیمارستان مرخص میشد اما بخاطر نامساعد بودن حال مامانش بازم بیمارستان موند ولی خودش خداروشکر هیچ مشکلی ( زرد...
16 دی 1391

من مادر شدم ... خداوندا سپاس

م   ادر شدن نعمت خیلی والایی است کاش قدر بدانیم   عاقبت در يك شب از شبهاي دور /كودك من پا به دنيا مينهد   آن زمان برمن خداي مهربان / نام شورانگيز مادر مينهد آن زمان طفل قشنگم بيخيال/ در ميان بسترش خوابيده است بوي او چون عطر پاك ياس ها/ در مشام جان من پيچيده است آن زمان ديگر وجودم مو به مو / بسته با هستي طفلم ميشود آن زمان در هر رگ من جاي خون / مهر او در تار و پودم ميشود ميفشارم پيكرش را در برم / گويمش چشمان خودرا باز كن همچو عشق پاك من جاويد باش / در كنارم زندگي آغاز كن ميگشايد نور چشمم ديدگان / بوسه ها از مهر بر رويش زنم گويمش آهس...
3 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد